بنام پیوند دهنده دل عشاق

سلاممممممممممممممممممممممممم

بازم مزاحم شدم.

((ترانه غم))

آری تنهایی غم انگیز ترین واژه ایست که لحظه به لحظه عمرم را با او سپری

کرده ام.

در تمام شب چراغی نیست و ماه در وسعت بی انتهای آسمان خویش

تنهاست و قلب من نیز چون شبهای بی ستاره تنهاترین تنهاست.

در این شبهای غم انگیز تنهایی و بی قراری که من با ماه این مونس و ناظر

شب زنده داریهای خویش نجواها دارم کجاست آن اهل دلی که شبی را

با دل سوخته ما به صبح رساند و بزم و شادی را یکباره با تمام حلاوت و

شیرینی به وجودم سرازیر کند تا آسمان خزان زده نفسهایم را به دشتی

از شقایقهای همیشه بهار گره بزند.

و من همچنان در انتظار ملکه سرزمین دل تا مرا همره خود به فراسوی

ماه به بزم ستارگان ببرد تا کویر دلم را نوید طراوت و سرسبزی دهد.

اما باز دلم تنهاست و دوست دارم برایش بنویسم چون پر از دردم پر از

رنج و نامرادیهای زمانه پر از دغدغه های روزگار.

می نویسم که چگونه در تنهایی هایم به اشکهای همیشه همراهم به این لشکر

زلال و زیبا که از ضمیری پاک متولد می شوند تا یاوران لحظات رنج و

تنهایی من باشند پناه می برم.

اما باز با این همه تنهایی امیدوارانه به دیدار تو خرسندم.

ای عشق ای منجی جاودانه ای همیشه ماندگار با من بمان برای همیشه

چراکه با این همه تنهایی تنها به امید وصالت تا آخرین روز حیات جاودانه

خواهم زیست.

آری آنگاه که آدمی را اندیشه ای جز مرگ نیست عشق تنها بهانه ایست

برای دوباره زیستن.

 

 

 

بنام تک نوازنده آهنگ عشق

((پایان یک عشق))

چون زمان شادکامی ها رسید

می روید ای دردها از یاد من

دیگر از هجران چشمانی سیاه

گوش شبها نشنود فریاد من

بحر شدآرام و طوفانها نشست

برلبم لبخند شادی نقش بست

وه چه شبهایی که با یاد مهی

گفتگو با ماه و پروین داشتم

نیمه شبها در دل مهتابها

چشم پر اشکی به بالین داشتم

شاهد بیداری ام مهتاب بود

چشم من تا صبح دور از خواب بود

با زبان حال می گفتم به ماه

از چه رو در کار آزار منی؟

پیش چشم وهم من در نیمه شب

بوسه زن بر چهره ی یار منی

دیگرم در جان غمگین تاب نیست

داد هجران جای خود را بر وصال

با وصالم سینه ای پر سوز نیست

چون زمان نامرادیها گذشت

در سر من عشق شعرآموز نیست

رفت ایامی که از بیم و امید

طفل اشکم بر رخ من می دوید

سینه و چشم  و دلم از یاد برد

ناله ها و اشکها و آه ها

در شب هجران نگریم تا سحر

هفته ها و سال ها و ماه ها

دفتر بیتابی ام را باد برد

یاد بود هجر تو را از یاد برد

خوش دلم از سوز جان فرسای تب

نیمه ی شبها نمی سوزد تنم

بر در دل تا بگویم کیست؟ کیست؟

یک جهان مهنت نمی گوید:منم!

چون وصال آمد غمش از دل گریخت

آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت

حال گر کوبد در دل را غمی

گویمش:جز عشق در این خانه نیست

جای دیگر خیمه خود را بکوب

خانه است این کلبه ویرانه نیست

دور شو ای غول وحشی ،دور شو!

من به امید رسیدم کور شو

دیگر ایام فراق یار را،

با وصالش پشت سر بگذاشتم

دیده بیدارو بانگ ناله را

بهر مرغان سحر بگذاشتم

رشته دلها بهم پیوسته شد

دفتر ایام هجران بسته شد.

                                                     ((مهدی سهیلی))

امیدوارم که به دردتون بخوره.

یا ضامن آهو

 

بسم الله الرحمن الرحیم

((نخواهم گذشت))

گرزجهان بگذرم از تو نخواهم گذشت

سر رود از پیکرم از تو نخواهم گذشت

مردمک چشم من،نقش تو بر خود گرفت

ور همه جا بنگرم از تو نخواهم گذشت

سرزنشم گر کنی هیچ نگیرم بدل

هر چه ملامت برم از تو نخواهم گذشت

دیدن تو هر نفس،ملک جهانم بس است

عشق تو می پرورم از تو نخواهم گذشت

تا به تمنای تو با تو شدم هم کلام

عقل برفت از سرم از تو نخواهم گذشت

چون به سر زلف تو گشت دلم پای بند

گر چه غمت می خورم از تو نخواهم گذشت

دست زجان برکشم،گرتوبخواهی چنین

اول و هم آخرم از تو نخواهم گذشت

گر بروم از جهان عشق تو دارم بدل

گر ز همه بگذرم ،از تو نخواهم گذشت

بر سر خاک ((ولی)) گر گذری ناگهان

حمد نخوانی گرم از تو نخواهم گذشت.

                                                  ((ولی ا... صفری))