سلام

 امروز با دو قطعه عاشقانه اومدم خوشحالتون کنم.

 

 

 این نیست حال و هوای گذشته های دور من
اینک حس میکنم تویی زندگی من
گرتو نباشی نیست نفسی برای زنده ماندن من
یک جمله باقی مانده که ناتمام نماند شعر من
خیلی دوستت دارم عشق من

   


مثل تو ، همصدا با عشق هستم
تو که میدانی من تنها، عاشق تو هستم
چون روزی مثل تو بوده ام ، روزی در آرزوی داشتن تو بوده ام
حالا تو را دارم ، انگار که دنیا را دارم
میدانم تو نیز مثل من روزی آرزوی داشتن دنیا را داشتی
حالا تو زندگی منی و من دنیای تو
تمام احساسات عاشقانه ی من تقدیم به تو 

عشق تو مرا کجا برده

عشق تو مرا کجا برده

   

عشق تو مرا به کجا برده

تا به حال اینجا را ندیده بودم ،

دنیاییست شبیه آرزوها، رویاییست مثل آن روزها

روزهایی که من بودم و تنهایی ، همیشه فکر میکردم دیگر تا ابد من و دلم تنهاییم

عشق تو مرا به چه حالی انداخته ، این نوا، همان نواییست که عشق برای ما نواخته

روزها میگذشت و عاشق نمیشدم ، همه رفتند و آمدند و من اسیر این و آن نمیشدم

اما.....آن روزی که تو آمدی ...

چه کردی با من، که اینک حال من اینگونه است ،  

دل من بی قرار یک لحظه در کنار تو بودن است

چه کردی با دل من که اینک هوای دلم ، هوای دلتنگیست ،  

کار هر روز و هر شب من بی قراریست

یک لحظه به بی تو بودن فکر کنم عاقبتش گریه و زاریست

بدجور مرا به رویاها برده ای ، مرا از این رویا بیدار نکن ،  

حالا که عاشقم کردی، مرا دوباره با تنهایی آشنا نکن

قدم گذاشته ام در دنیایی دیگر ،این تنها ، 

عشق تو است که توانسته قلب مرا دربرگیرد

تویی که توانستی مرا دیوانه ی چشمهای زیبایت کنی

تویی که توانستی مرا ، این دل تنهای مرا ، این دستهای خالی مرا ،

وجود سرد و اتاق تاریک مرا پر از نیاز کنی ،

آمدی و دلم را عاشق کردی و دستهایم را با دستهای گرمت پر کردی

و به آغوشم آمدی و با حضورت همه جا را پر از عشق و محبت کردی

نمیدانم چه بگویم ، تنها آرزوی من در این لحظات این شده که تو را ببوسم ،

تا با تو بودن را باور کنم و از اینکه تو را دارم روز و شب خدا رو شکر کنم

عشق تو مرا به کجا برده، یعنی این دل من است که به انتظار تو ساعتهاست  

که چشم به آن دور دستها انداخته!

گاهی وقتها میرسد که باور ندارم بیدارم، یا فکر میکنم دیوانه شده ام  

یا حس میکنم که خوابم!

ببین عشق تو مرا به کجا آورده ، این حال من نیست که اینک خیره به عکسهای توام،

منتظر یک لحظه شنیدن صدای توام ،  

به انتظار فردا و یک بار دیگر نگاه به  چشمهای زیبای توام،

ببین عشق تو مرا به چه روزی انداخته... 

مهدی لقمانی

اگر تنها گناهم دوست داشتن توست , تنها گناهی است که توبه نخواهم


 این روزا


این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ساتاره ها یه کم ستاره چیدنه
این زوطا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلا مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جایی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشاتی خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نمندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با م صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبداری مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پاک و ساده رو فدای مردم میکنن
این روزا آما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوبم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه برسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا به یاد هممون برای هم سایه باشیم
شبا که دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون و پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که مکنیم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست  

 

مریم حیدر زاد