با عشق تقدیم تو باد

بنام خالق هستی.

 

سلام عزیزان از اینکه دوباره دارم می نویسم خیلی خوشحالم .امروز می خوام که در مورد اسم وبلاگم توضیح بدم و همون طور که قول داده بودم در مورد نامه های نیما توی این پستم بزارم.

 

(با عشق در سایه سار بهشت) می تونیم بگیم که هرکسی که توی این دنیا کسی رو دوست داشته باشه این دنیا ی

کوچیک و پایان پذیر براش بهشت

می تونیم بگیم هرکس عشق و ایمانی راسخ به خدا داشته باشه با توسل به عشقی که داره به بهشت می ره چون به خاطر رسیدن به خدا هم که شده عاشقانه اعمالش روانجام می ده.

 

خوب حالا قسمتی از عاشقانه های نیما:

اغلب، بلکه بالعموم ، با زن طوری معامله می کنند که نمی خواهند زن ها با آنها آن طور معامله کنند. آن ها زن را مثل یک قالی می خرند. آن قالی را با کمال اقتدار و بی قیدی زیر پا می اندازند. پایمال می شود و بالاخره بدون تعلق خاطر آن را به دیگران می فروشند! زن هم، همین طور!

خلفا زن را می فروختند. مسلمان ها او را در زیر حجاب حبس می کنند. قوانین حاضر برای سرکوبی و انقیاد او آراء مخصوص دیگر دارد. من نمی دانم چرا!   ولی می دانم چرا نمی توانم قلبم را نگاه بدارم. خداتمام نعایم زمین را قسمت کرد، به مردم پول، خودخواهی و بی رحمی را داد، به شاعر قلب را. و به آن قلب، اقتدار مرموزی بخشید که در مقابل اقتدار وجاهت زن، مقهور شود.

بیا! عزیزم! تا ابد مرا مقهور بدار. برای این که انتقام زن را از جنس مرد کشیده باشی، قلب مرا محبوس کن.

اگر بتوانم این ستاره قشنگ را به چنگ بیاورم! سلسله پربرف البرز را به میل و سماجت خود از جا حرکت بدهم! اگر بتوانم جریان باد را از وسط ابرها ممانعت کنم، آن وقت می توانم به قلبم تسلط داشته، این سرنوشت را که طبیعت برایم تعیین کرده است تغییر بدهم.

ولی قدرت انسان، به عکس خیالاتش محدود است.

منهمیشه از مقابل گلها مثل نسیم های مشوش عبور کرده ام: قدرت آن نداشته ام که آنها را بلرزانم. در دل شبها مثل مهتاب بر آن ها تابیده ام. نخواسته ام وجاهت آسمانی آن ها پنهان بماند.

کدام یک از این گلها می تواند در دامن خودشان یک پرنده غریب را پناه بدهند. من آشانه ام را، قلبم را، روی دستش می گذارم! کی می تواند ابرهای تیره را بشکافد، ظلمت ها را برطرف کند و ناجورترین قلب ها را نجات بدهد؟

تو! تو می توانی!

می دانی کدام ابرها، کدام ظلمت ها؟ شب های درازی بوده اند که شاعر برای گل موهومی که هنوز آن را نمی شناخت خیال بافی می کرده است. ابرها موانعی بوده اند که مطلوبش را از نظرش دور می کرده اند.

آن گل تو بودی. تو هستی. تو خواهی بود.

چقدر محبوبیت و مناعت تو را دوست می دارم. گل محبوب قشنگ من!

قشنگترینم این نوشته ها با عشق تقدیم توباد.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
یک آدم اینجوری دوشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:24 ب.ظ http://yekadameinjoory.blogsky.com

سلام آب خانومی عزیز!شما وبلاگ بسیار زیبایی داری ها!

من که خیلی خوشم اومدش!

از آشنایی با هاتونم بی نهایت خوشبختم آپ هم چشم جمعه انشالله اگه خدا بخواد!

قربانت یک آدم اینجوری!

علی اکبر دوشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوش آمدید.
اسم وبلاگتون هم زیباست با توضیحی که دادین پربارتر شد.
این سر نزدن ها و نگذاشتن نظرها همیشه اول راه همه وبلاگ نویس ها پیش میاد ولی یواش یواش درست میشه البته تو هم باید برای دوستانت نظر بگذاری.
تبادل لینک هم میتونه کمک خوبی باشه.
من لینکت میکنم تا یادم باشه باید بهت سر بزنم هم مطالب زیبات رو ببینم و ببینم که چقدر پیشرفت داشتی.
بازم میام پیشت.
موفق باشی


ماهک چهارشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.littlrmoon.blogfa.com

سلام
فکر کنم نیما از آخرین نسل مردانی بود که زشتی کار هم جنسای خودش رو می دید... ولی من به زن بودنم افتخار می کنم... و به اینکه ما زنها بزرگترین هدیه الهی رو همیشه در قلبمون داریم و اونم عشقه چیزی که بیشتر مردا از درکش بی نصیب موندن....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد